دوباره دکتر
سلام مانترا کوچولوی من. صبح بخیر.الان تو خوابیدی. وقتی می اومدم توی آخرین لحظه بهت شیر دادم و از خونه اومدم بیرون. دیروز بعد از اداره بردیمت دکتر. اونقد مطب دکتر شلوغه که دکتر یه سره هست . از صبح تا غروب. خب تو خیلی با مزه شده بودی. وقتی اومدی توی مطب تاب و چرخ و فلک رو دیدی شروع به خندیدن کردی. بعد گذاشتمت روی چرخ و فلک یه خورده چرخوندمت خوشت اومد. بعد نوبتمون شد رفتیم تو. دکتر معاینت کرد. وقتی به دکتر گفتم بلدی دست بدی اول باور نکرد . براش توضیح دادم چه کارایی بلدی بکنی . دستتو نگه میداری یکی درمیون می زنم بهش. بای بای بلدی. تازه دیشب سینه زنی هم یاد گرفتی . من برات ممد نبودی ببینی می خونم ت...
نویسنده :
آناهیتا
8:31